پــــژواکــــ



1

کوچیکتر که بودم عاشق نوشتن و نقاشی کردن بودم ، یادم نمیاد درست از کی ولی از یه جایی 

به بعد دیگه نه چیزی نوشتم نه کتاب خاصیو خوندم 

یه جورایی انگار که روتین زندگیم دیگه با نوشتن و خوندن سازگاری نداشت 

خلاصه که بعد مدت ها دوباره تصمیم گرفتم شروع کنم به نوشتن

و البته که احتمالا خیلیاشون قراره بی ربط به هم باشه 

من اینجا چیزایی رو که در طول روز یادگرفتم و یا دوست دارم یه جایی ثبتشون کنم رو مینوسم

اگر هر پیشنهاد و یا انتقادی داشتید خوشحال میشم با من در میون بذارین 

 


4

در هر فکر نو و جدی چیزی هست که فهماندنش به سایرین ممکن نیست

حتی اگر کتاب ها در مورد آن بنویسند و سالها راجع به آن حرف بزنند .

این چیز در ذهن شما باقی میماند و

شما بدون اینکه موفق بشوید آن را با کسی در میان بگذارید از دنیا خواهید رفت . . .

فئودور داستایوفسکی

ادامه مطلب


2

البته که او در اشتباه بود !

من بچه نبودم . اما در یک مورد حق با او بود ،

من دوست نداشتم وقتم را با بزرگسالان بگذرانم .

مدت ها بود که چنین حسی داشتم .

دوست نداشتم با آنها باشم چون اصلا نمیدانستم چطور باید با آنها سر کنم

 

فئودور داستایوفسکی


فکر میکرد موفق میشود ، با تمام تلاش رو به جلو حرکت میکند و در نهایت یک روز مزه ی خوشبختی را میچشد

تمام تصورش در این خلاصه میشد که من با بقیه فرق میکنم »

دریغ از اینکه این تصور متعلق به تمام ما آدم های معمولی ست 

تمام ما در درون خود ندایی داریم که ما را صدا میزند و به ما میگوید 

تو متفاوتی » 

ادامه دارد .  .  .  ؟!

N.Gh


5

نویسنده باید بکوشد حتی در تیپ های عادی خصوصیات و مشخصات جالب توجهی بگنجاند

اما اگر خصوصیت اصلی این دسته ، سادگی و عادی بودن آنها باشد یا 

به عبارت دیگر اگر با تمام تلاش خود برای خارج شدن از شخصیت عادی و معمولی ، 

باز هم به همان شکل اولیه بازگردند از نظر تیپ شخصیتی دارای نوعی ارزش میگردد و

در حقیقت مظهر و نماینده ی آن تیپ عادی و معمولی میشوند که البته تمایل ندارند در آن باقی بمانند

و تلاش میکنند به هر قیمت که شده از آن مستقل شوند بدون اینکه امکانی برای رسیدن به این هدف داشته باشند.

فئودور داستایوفسکی


6

می شود آدم همه ی هم نوعانش را بدون استثنا دوست داشته باشد؟

من بارها این سوال را از خودم پرسیده ام .

بی شک پاسخش منفی ست و حتی شاید خلاف طبیعت ،

عشق به انسانیت تنها یک نقاب است 

که پشت آن حسی از خودخواهی و خودپرستی نهفته .

فئودور داستایوسکی


7

ابله / نوشته ی فئودور داستایوفسکی 

.

شخصیت اصلی مردی به نام میشکین که از بیماری شدیدی رنج میبره ، 

درگیر آشفتگی هایی میشه و شما رو در تمام این اتفاقات دخیل میکنه !

احساسی که ممکنه عشق باشه یا هوس یا دلسوزی . . .

جالبه که تا لحظه ی آخر نویسنده بهتون نشون میده که احساسات

تا چه اندازه پیچیده اند!

شخصیت میشکین شخصیت خیلی ساده و دوست داشتیه

که میتونه شما رو شیفته خودش کنه

شخصیتی که نسل ما هیچوقت نخواهد دید !

فردی که به آرامی و با صبر و اشتیاق به تمام صحبت های شما گوش میده

و همیشه میتونین از بودنش کنارتون اطمینان داشته باشین

. . . 

ادامه مطلب


8

یکبار دیو از من پرسید : از کجا میدانی که کدام کتاب را انتخاب کنی ؟

چه کسی این چیزها را به تو میگوید ؟

برایش توضیح دادم که این خودش یک خط هستش .

اگر تو داستایوفسکی میخوانی او به الکساندرا پوشکین اشاره میکند .

پس میروی و کتابهای پوشکین را میخوانی بعد او تو را به دانته میرساند .

بعد تو میروی و سراغ کتابهای دانته را میگیری و بعد  . . . 

-خیلی خب .

-تمام کتابها یک جورایی در مورد بقیه کتابها هستند.

استیو تولتز


9/.

چطور میتوانی دانش آموزانت را تشویق کنی که با ذهنی باز به خودشان

فکر کنند وقتی خودت ذهنت را با عقاید منسوخ شده و قدیمی پر کردی ؟

نمیبینی ؟ انعطاف ذهنت با تعصبات سفت و سخت محدود شده .

تو شاید فکر کنی ایستادی و در مورد هملت صحبت میکنی اما چیزی که 

آنها میبینند مردی است که میترسد از دایره ای که دور خودش کشیده 

قدم بیرون بگذارد ، آن هم دایره ای با آدم هایی که سالها پیش از دنیا رفته اند

و نیاکانشان را به یک مشت دروغ فروختند ساخته شده .

استیو تولتز/.


8/.

یکبار دیو از من پرسید : از کجا میدانی که کدام کتاب را انتخاب کنی ؟

چه کسی این چیزها را به تو میگوید ؟

برایش توضیح دادم که این خودش یک خط هستش .

اگر تو داستایوفسکی میخوانی او به الکساندرا پوشکین اشاره میکند .

پس میروی و کتابهای پوشکین را میخوانی بعد او تو را به دانته میرساند .

بعد تو میروی و سراغ کتابهای دانته را میگیری و بعد  . . . 

-خیلی خب .

-تمام کتابها یک جورایی در مورد بقیه کتابها هستند.

استیو تولتز


7/.

ابله / نوشته ی فئودور داستایوفسکی 

.

شخصیت اصلی مردی به نام میشکین که از بیماری شدیدی رنج میبره ، 

درگیر آشفتگی هایی میشه و شما رو در تمام این اتفاقات دخیل میکنه !

احساسی که ممکنه عشق باشه یا هوس یا دلسوزی . . .

جالبه که تا لحظه ی آخر نویسنده بهتون نشون میده که احساسات

تا چه اندازه پیچیده اند!

شخصیت میشکین شخصیت خیلی ساده و دوست داشتیه

که میتونه شما رو شیفته خودش کنه

شخصیتی که نسل ما هیچوقت نخواهد دید !

فردی که به آرامی و با صبر و اشتیاق به تمام صحبت های شما گوش میده

و همیشه میتونین از بودنش کنارتون اطمینان داشته باشین

. . . 

ادامه مطلب


6/.

می شود آدم همه ی هم نوعانش را بدون استثنا دوست داشته باشد؟

من بارها این سوال را از خودم پرسیده ام .

بی شک پاسخش منفی ست و حتی شاید خلاف طبیعت ،

عشق به انسانیت تنها یک نقاب است 

که پشت آن حسی از خودخواهی و خودپرستی نهفته .

فئودور داستایوسکی


5/.

نویسنده باید بکوشد حتی در تیپ های عادی خصوصیات و مشخصات جالب توجهی بگنجاند

اما اگر خصوصیت اصلی این دسته ، سادگی و عادی بودن آنها باشد یا 

به عبارت دیگر اگر با تمام تلاش خود برای خارج شدن از شخصیت عادی و معمولی ، 

باز هم به همان شکل اولیه بازگردند از نظر تیپ شخصیتی دارای نوعی ارزش میگردد و

در حقیقت مظهر و نماینده ی آن تیپ عادی و معمولی میشوند که البته تمایل ندارند در آن باقی بمانند

و تلاش میکنند به هر قیمت که شده از آن مستقل شوند بدون اینکه امکانی برای رسیدن به این هدف داشته باشند.

فئودور داستایوفسکی


4/.

در هر فکر نو و جدی چیزی هست که فهماندنش به سایرین ممکن نیست

حتی اگر کتاب ها در مورد آن بنویسند و سالها راجع به آن حرف بزنند .

این چیز در ذهن شما باقی میماند و

شما بدون اینکه موفق بشوید آن را با کسی در میان بگذارید از دنیا خواهید رفت . . .

فئودور داستایوفسکی

ادامه مطلب


2/.

البته که او در اشتباه بود !

من بچه نبودم . اما در یک مورد حق با او بود ،

من دوست نداشتم وقتم را با بزرگسالان بگذرانم .

مدت ها بود که چنین حسی داشتم .

دوست نداشتم با آنها باشم چون اصلا نمیدانستم چطور باید با آنها سر کنم

 

فئودور داستایوفسکی


1/.

کوچیکتر که بودم عاشق نوشتن و نقاشی کردن بودم ، یادم نمیاد درست از کی ولی از یه جایی 

به بعد دیگه نه چیزی نوشتم نه کتاب خاصیو خوندم 

یه جورایی انگار که روتین زندگیم دیگه با نوشتن و خوندن سازگاری نداشت 

خلاصه که بعد مدت ها دوباره تصمیم گرفتم شروع کنم به نوشتن

و البته که احتمالا خیلیاشون قراره بی ربط به هم باشه 

من اینجا چیزایی رو که در طول روز یادگرفتم و یا دوست دارم یه جایی ثبتشون کنم رو مینوسم

اگر هر پیشنهاد و یا انتقادی داشتید خوشحال میشم با من در میون بذارین 

 


میدانی مشکلت چیست ؟

تو داری تمام افکار قدیمیت را مرور میکنی .

تا حالا این را فهمیدی ؟ تو داری تنها از خودت تعریف میکنی .

تنها دوست تو یک چاپلوس مفت خور هستش که با تمام چیزهایی که میگویی موافقت میکند . 

تو هیچ وقت این حرف ها و نظرات را برای جمعی نگفته ای که تو را به چالش بکشند .

تو فقط میتوانی نظراتت را برای خودت بگویی ، 

با آنها موافقت کنی و در آخر به خودت تبریک بگویی همین .

استیو تولتز/.


9/.

چطور میتوانی دانش آموزانت را تشویق کنی که با ذهنی باز به خودشان

فکر کنند وقتی خودت ذهنت را با عقاید منسوخ شده و قدیمی پر کردی ؟

نمیبینی ؟ انعطاف ذهنت با تعصبات سفت و سخت محدود شده .

تو شاید فکر کنی ایستادی و در مورد هملت صحبت میکنی اما چیزی که 

آنها میبینند مردی است که میترسد از دایره ای که دور خودش کشیده قدم بیرون بگذارد ،

آن هم دایره ای با آدم هایی که سالها پیش از دنیا رفته اند

و نیاکانشان را به یک مشت دروغ فروختند ساخته شده .

استیو تولتز/.


8/.

یکبار دیو از من پرسید : از کجا میدانی که کدام کتاب را انتخاب کنی ؟

چه کسی این چیزها را به تو میگوید ؟

برایش توضیح دادم که این خودش یک خط هستش .

اگر تو داستایوفسکی میخوانی او به الکساندرا پوشکین اشاره میکند .

پس میروی و کتابهای پوشکین را میخوانی بعد او تو را به دانته میرساند .

بعد تو میروی و سراغ کتابهای دانته را میگیری و بعد  . . . 

-خیلی خب .

-تمام کتابها یک جورایی در مورد بقیه کتابها هستند.

استیو تولتز/.


7/.

ابله / نوشته ی فئودور داستایوفسکی 

.

شخصیت اصلی مردی به نام میشکین که از بیماری شدیدی رنج میبره ، 

درگیر آشفتگی هایی میشه و شما رو در تمام این اتفاقات دخیل میکنه !

احساسی که ممکنه عشق باشه یا هوس یا دلسوزی . . .

جالبه که تا لحظه ی آخر نویسنده بهتون نشون میده که احساسات

تا چه اندازه پیچیده اند!

شخصیت میشکین شخصیت خیلی ساده و دوست داشتیه

که میتونه شما رو شیفته خودش کنه

شخصیتی که نسل ما هیچوقت نخواهد دید !

فردی که به آرامی و با صبر و اشتیاق به تمام صحبت های شما گوش میده

و همیشه میتونین از بودنش کنارتون اطمینان داشته باشین

. . . 

ادامه مطلب


6/.

می شود آدم همه ی هم نوعانش را بدون استثنا دوست داشته باشد؟

من بارها این سوال را از خودم پرسیده ام .

بی شک پاسخش منفی ست و حتی شاید خلاف طبیعت ،

عشق به انسانیت تنها یک نقاب است 

که پشت آن حسی از خودخواهی و خودپرستی نهفته .

فئودور داستایوسکی/.


فکر میکرد موفق میشود ، با تمام تلاش رو به جلو حرکت میکند و در نهایت یک روز مزه ی خوشبختی را میچشد ؛

تمام تصورش در این خلاصه میشد که من با بقیه فرق میکنم »

دریغ از اینکه این تصور متعلق به تمام ما آدم های معمولی ست 

تمام ما در درون خود ندایی داریم که ما را صدا میزند و به ما میگوید 

تو متفاوتی » 

N.Gh


5/.

نویسنده باید بکوشد حتی در تیپ های عادی خصوصیات و مشخصات جالب توجهی بگنجاند

اما اگر خصوصیت اصلی این دسته ، سادگی و عادی بودن آنها باشد یا 

به عبارت دیگر اگر با تمام تلاش خود برای خارج شدن از شخصیت عادی و معمولی ، 

باز هم به همان شکل اولیه بازگردند از نظر تیپ شخصیتی دارای نوعی ارزش میگردد و

در حقیقت مظهر و نماینده ی آن تیپ عادی و معمولی میشوند که البته تمایل ندارند در آن باقی بمانند

و تلاش میکنند به هر قیمت که شده از آن مستقل شوند بدون اینکه امکانی برای رسیدن به این هدف داشته باشند.

فئودور داستایوفسکی/.


4/.

در هر فکر نو و جدی چیزی هست که فهماندنش به سایرین ممکن نیست

حتی اگر کتاب ها در مورد آن بنویسند و سالها راجع به آن حرف بزنند .

این چیز در ذهن شما باقی میماند و

شما بدون اینکه موفق بشوید آن را با کسی در میان بگذارید از دنیا خواهید رفت . . .

فئودور داستایوفسکی /.

ادامه مطلب


2/.

البته که او در اشتباه بود !

من بچه نبودم ؛ اما در یک مورد حق با او بود ،

من دوست نداشتم وقتم را با بزرگسالان بگذرانم .

مدت ها بود که چنین حسی داشتم .

دوست نداشتم با آنها باشم چون اصلا نمیدانستم چطور باید با آنها سر کنم . . .

 

فئودور داستایوفسکی /.


تمام آدم های معروف که زندگی نامه هایشان را مینویسند ،

همگی یک کلک مشابه به خواننده ها میزنند .

آنها چند حقیقت تحقیرکننده ی وحشتناک را درباره ی خودشان به شما میگویند .

شما را در موقعیتی قرار میدهند که فکر کنید آنها حتما انسان های صادقی هستند و بعد

کلید دروغگویی هایشان را روشن میکنند .

استیو تولتز /.


در این مدتی که گذشت، اتفاقات مختلفی را تجربه کردم، تلخ و شیرین . . .

از استعفا دادن از محل کارم، که اولین استعفایم محسوب میشد و

بین خودمان چند ده نفر بماند که یک ماه بعد هم پشیمان شدم و کاری نمیشد کرد،

(گرچه حداقل آن بازه ی یک ماهه برایم تجربه ی لذیذی بود!)

تا از دست دادن عزیزانم بر اثر این ویروس منحوس،

که تمام جهان را درگیر خودش کرده و دست بردار هم نیست.

از افسردگی و خانه نشینی و دوری از زندگی و زندگان،

تا دوباره ایستادن و شروع کردن و ادامه دادن . . .

از درگیری ها و آشفتگی های ذهنی ام که تمام روز را در بر میگرفت و

جانی برای ادامه باقی نمیگذاشت. . .

تا امروز که هزاران هدف نانوشته درنظر دارم و میخواهم سرنوشت را برای اولین بار دور بزنم!

گفتم سرنوشت، راستش را بخواهید از زمانی که کوچک تر بودم به سرنوشت باور داشتم،

این باورها همیشه دست و پای ما را میبندند و همچون آهن ربایی انسانی،

ما را به خود جذب میکنند و اجازه رهایی نمیدهند،

گرچه شاید هم درست این باشد که بگویم ما آن ها را جذب میکنیم!

سرنوشت برای من اینچنین بود که گاهی تمام تقصیرها، تمام کم لطفی ها، 

تمام کم کاری ها، تمام نه نگفتن ها را به پایش میگذاشتم و

گویی اینگونه خودم را از دید پنهان میکردم!

اما امروز جواب تمام این ها را دیدم، دیگر تنها اشتباهاتم نیستند که از دید پنهان میشوند،

امروز احساس کردم در این باتلاق سرنوشت ساختگی، دارم خودم را غرق میکنم!

اعتراف به ساختگی بودن سرنوشت برایم آسان نبود!

دور زدن سرنوشت هم قطعا کار آسانی نبوده و نخواهد بود،

بیشتر به مانند دست و پا زدن در باتلاق است، به امید نجات و با قبول ریسک غرق شدن!

اما با تمام اینها میتوانم گرما و نوری هرچند کوچک را در این مسیر احساس کنم،

به دنبالش خواهم رفت، همین که مسیری برای رفتن وجود دارد،

همین که دلیلی برای رفتن وجود دارد، اشتیاق رفتن را در من زنده میکند.

به یاد دوستی می افتم که میگفت، امروز شروعی برای آینده ست.

به امید آینده ای روشن تر خواهم رفت/.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها